ویاناویانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

ویانا و ایلیا

آبله مرغان گرفتن ویانا

سه شنبه هفته پیش مربی ویانا به من گفت که ویانا روی کمرش یک دانه قرمز رنگ زده نکنه که آبله مرغان است ولی من گفتم که نه ،ویانا و ایلیا هر دو در آخر فروردین گرفته بودند ولی فردای آنروز دیدم که هم دانه ها بیشتر شد و هم بزرگ و آبدار شدند سریع با دکترش تماس گرفتم چون احساس کردم که این دفعه واقعا" آبله مرغان است خانم دکتر هم تایید کردند و گفتند که شاید دفعه قبل سرخک یا مخملک بوده است چون آن روز ویانا در حد چند تا دانه بیشتر نبود و آبدار هم نبود و ما فکر می کردیم آبله مرغان را خیلی خفیف گرفته ولی ایلیا دفعه پیش خیلی زیاد بدنش و صورتش بیرون ریخت ولی به اندازه الان ویانا آنقدر بزرگ و آبدار نبود،خانم دکتر گفتن...
31 خرداد 1391

اولین اردو رفتن دوقلوها بدون حضور مامان و مامانی

دیروز دوقلوها برای اولین بار توسط مهد کودک بدون حضور من و یا حتی مامانیشون به پارک ترافیک واقع در میدان پونک رفتند برای ما قبول کَردنَش سخت بود چون سری قبل وقتی از طرف مهد به پارک پردیسان رفته بودند مامانیشون همراهشان بود ولی این بار بتنهایی بهمراه مربیشان و مدیر مهد کودک رفتند چون مهد بدون حضور اولیاء این اردو را برگزار کرده بود برای من تجربه خوبی بود تا بتوانم با بعضی ترسها و نگرانیهایم مبارزه کنم خلاصه رفتند و صحیح و سالم برگشتند خیلی هم به هر دوتاشون خوش گذشته بود ...
22 خرداد 1391

ویانای دو سال و 4 ماهه

عزیزهای دل مامان روز به روز بیشتر خوش زبانی میکنند: مامان من ندارم (ویانا دستش را نشان میدهد) تو پسری لاک نزنیها ، من دخترم مامان داداش دست نزنه اَردالو میخوام یعنی زردالو میخوام مامانی من  خاگینه میخوام ،ایلیا فرنی بخوره میخوام صبونه درست کن یعنی صبحانه بریم استخر توپ ، تیاژه یعنی تیراژه مامان سوگند گل سرم را برداشت ایلِا پسرم و میگوشی هم سوار کن یعنی ایلیا دو تا هلو میخورم گوجه سبز برای داداشِ  کیفم کجاست داداش گل سر میخوای می می میخوام مامانی گفته بخور بریم پارک من تونل سوار شم من با مامانی رفتم خونه مامان بزرگِ بهاره یعنی باهره زنگ زدم به امیرحسین گفتم بیاد مامانی من کجاست میخوام...
21 خرداد 1391

اولین شب خوابیدن ویانا بدون ملیکا در خرداد 91

ما شنبه شب با بچه ها به استخر توپ تیراژه رفتیم و بعد از کلی بازی موقع برگشتن به خانه سر راه ویانا را به درخواست خودش و مامانیش بُردیم خانه مامانم که شب آنجا بخوابد و فردا هم آنجا باشد و قرار شد ما فردا از فرصت تنها بودن ایلیا استفاده کنیم و به کارهای خانه برسیم خلاصه باز هم دَم در خانه مامانی به ویانا گفتم شب میخوابی من میرم خانه ،گفت : بله ، من فکر نمیکردم بدون بهانه گیری بخوابد ولی خوابیده بود و فردا هم کلی با خاله و داییش و باباییش بازی کرده بود و کلی لاک زده بود و ظهر هم با مامانیش خوابیده بود که مامانم میگفت وقتی از خواب بلند شده بود بهانه تو را گرفت و وقتی با هم رفتیم خانه مامان بزرگ دوباره یادش رفت و آنجا هم ک...
16 خرداد 1391

شما یادتون نمیادها

***خاطرات روزهای کودکی ما مامان و باباها ..شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم ..شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه ..شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررتررررررررررررر صدا میداد ..شما یادتون نمیاد، گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه&helli...
16 خرداد 1391
1